مهر و محبت در سيره پيشوايان
محمد محمدى اشتهاردى
واژه محبت زيباترين واژهاى است كه در بسيارى از موارد نقش سازنده و پرثمر داشته و مىتوان در پرتو آن نيروى جاذبه را قوى كرد. انسانها را با آن به سوى حق و عدالت جذب نمود و ارتباطات را نيك و باصفا كرد و كدورتها، كينهها و زشتىهاى ديگر اخلاقى را در جامعه پاك سازى نمود.
مهر و محبت همان مهربانى، رأفت، مدارا، دل سوزى، ترحّم، صميميت و صفاى قلب است كه داراى شاخه هايى مانند: محبت دو جانبه پدر و مادر با فرزندان، همسران، همسايگان، دوستان، هم كيشان، هم سفران، هم زبانان، همكاران، خويشان، امت و امام، قوى و ضعيف، غنى و فقير، نسبت به اقليتهاى مذهبى و... مىباشد. سرچشمه آثار درخشان و بركات بوده و پديدآورنده مدينه فاضله و زيبايى زندگى خواهد شد؛ حتى اهرمى نيرومند و عميق براى پركردن چالشها و زدودن نخوتها، نكبتها و اختلافها و پيامدهاى شوم آن است.
بر همين اساس اسلام و قرآن، بهاى بسيار زيادى به آن داده است؛ مثلاً «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ؛ [1] محمد(ص) فرستاده خدا است، و كسانى كه با او هستند، در برابر كفّار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند.»
اميرمؤمنا على(ع) فرمود: «اشرف الشّيم رعايةُ الوُدّ؛ [2] برترين خوىها، رعايت كردن حريم دوستى و محبت است».
رسول اكرم (ص) فرمود: «لو كانَ الرّفيقُ خلقاً يُرى ما كانَ ممّا خَلَقَ اللّهُ شَىءٌ احسَنُ مِنْهُ؛ [3] اگر مهربانى و صميميت به صورتى مجسّم شود، آن چنان زيبا است كه خداوند مخلوقى زيباتر از آن را نيافريده است».
مولانا جلال الدين در ديوان مثنوى خود گويد: لقمان داراى ارباب با محبت بود، به طورى كه هر غذايى كه مىخواست بخورد، نخست آن را نزد لقمان نهاده و سپس نيم خورده لقمان را مىخورد. روزى خربزه آورد و آن را پاره كرد و يك قاچ از آن به لقمان داد، لقمان دريافت كه بسيار تلخ است، در عين حال چيزى نگفت و آن را با لذت و شوق خورد. به اين ترتيب ارباب او هفده قاچ به لقمان داد و او آن را خورد، تنها يك قاچ باقى ماند و خودش آن را خورد، ولى ديد بسيار تلخ است، زبانش آبله زد و گلويش سوخت و حالش دگرگون شد، به لقمان گفت: «اين زهر را چگونه نوش كردى؟»
لقمان گفت: آن همه نيكى به من كردى، در ميان آنها يكى تلخ بود، آيا سزا است، كه به خاطر يك تلخى آن همه نيكىها را فراموش كنم و ناشكرى نمايم؟ از اين رو اين زهر را به خاطر شيرينىهاى محبت و نعمتت نوش جان كردم:
پيامبر(ص) و امامان(ع) - كه اسوههاى راستين بشريّت هستند - نسبت به آحاد مردم بسيار مهربان، صميمى و پرمحبت بودند. جاذبه محبّتهاى پيامبر(ص) يكى از عوامل بزرگ گرايش مشركان به اسلام گرديد. آنها در جاى خود، نهايت درجه مودت و آيين دوستى و رفاقت نسبت به مردم را رعايت مىكردند. محبت آنها نسبت به محرومان و از پا افتادگان بيشتر بود. آنها مظهر صفات الهى بودند، ترحم و دوستى و مهربانيشان بر خشونتشان مىچربيد، اصل را بر محبت قرار داده بودند و از خشونت به عنوان استثنا استفاده مىكردند. به نمونههايى از شيوههاى برخورد و ارتباط دوستانه پيشوايان با افراد مختلف، اشاره مىكنيم:
1- در ماجراى جنگ خيبر كه در سال هفتم هجرت رخ داد، سپاه اسلام پيروز شد. يكى از كسانى كه در اين نبرد اسير مسلمانان شد، صفيه دختر حىّ بن اخطب (دانشمند سرشناس يهود) بود. بلال حبشى صفيه را همراه يك بانوى ديگر به مدينه آورد، ولى آنها را از كنار جنازههاى بستگانشان عبور داد، آنها با ديدن آن منظرهها، بسيار ناراحت شده و گريه سر دادند و صورتشان را خراشيدند. وقتى وارد مدينه شده و به محضر پيامبر(ص) رسيدند، پيامبر(ص) از صفيّه در مورد علت خراشيدگى چهرهاش پرسيد، صفيه ماجرا را گفت، پيامبر(ص) دريافت كه بلال حبشى در اين مورد، آيين اخلاق و مهر و محبت اسلامى را رعايت نكرده است، لذا او را مورد سرزنش قرارد داد و فرمود: «انزعَتْ مِنْكَ الرّحْمَةُ يا بلال، حَيْثُ تَمَرُّ بامراتَيْنِ عَلى قَتلى رِجالِهِما؟ [5] اى بلال! آيا مهر و محبت از وجود تو زدوده شده كه آن دو بانو را در كنار كشته شدگانشان حركت دادى؟ چرا بىرحمى كردى؟»
اينگونه سرزنشها بيانگر آن است كه اسلام دين محبت است؛ حتى تا اين اندازه كه نبايد در منطقه جنگ، بازماندگان كفار را در كنار جنازه كشته هايشان عبور داد.
2- مردى نزد پيامبر(ص) آمد و گفت: «من هرگز كودكى را نبوسيدهام» وقتى رفت، پيامبر(ص) فرمود: «اين مرد از اهل دوزخ است). [6]
3- روزى پيامبر(ص) نماز ظهر را با جماعت اقامه نمود، ولى بر خلاف معمول دو ركعت آخر را به سرعت به پايان رسانيد، پس از نماز، از آن حضرت پرسيدند: آيا حادثه تلخى رخ داده؟ علت شتاب شما چه بود؟
آن بزرگوار در پاسخ فرمود: «اَما سَمِعْتُم صَراخَ الصَّبىّ؛ آيا شما صداى ناله كوك را نشنيديد؟»
معلوم شد در نزديك محل اقامه نماز نوزادى گريه مىكرده و كسى نبوده تا با نوازش او را آرام كند، مهر و محبت پيامبر(ص) موجب شده كه نمازش را كوتاه كند، و آن كودك را مورد لطف و نوازش قرار دهد. [7]
4- يكى از اصحاب مىگويد: پيامبر(ص) را ديدم كه در مسجد به نماز ايستاده بود، وقتى به سجده رفت، حسن و حسين(ع) بر پشتش پريدند، بعضى مىخواستند آن دو را رد كنند، پيامبر(ص) اشاره كرد به آنها كار نداشته باشيد، وقتى نماز تمام شد، آن دو كودك را در آغوش گرفت و فرمود: «كسى كه مرا دوست دارد، بايد اين دو را دوست بدارد). [8]
نيز روايت شده: روزى نماز جماعت به امامت پيامبر(ص) در مسجد برقرار بود، حسين(ع) - كه دوران كودكى را به سر مىبرد - با علاقه شديد به سوى محراب دويد و در سجده بر پشت آن حضرت سوار شد و پاهاى خود را حركت مىداد، و مىگفت حَلْ حَلْ (كه عربها هنگام راندن شتر اين واژه را مىگويند) هنگامى كه پيامبر(ص) سر از سجده برداشته و مىنشست، حسين(ع) را با دست هايش مىگرفت و در كنار بر زمين مىنهاد، هنگامى كه به سجده دوم مىرفت، باز حسين(ع) بر پشت آن حضرت سوار مىشد و پاهايش را حركت مىداد، و همان جمله را تكرار مىكرد اين منظره چند بار تكرار شد تا پيامبر(ص) از نماز فارغ گرديد.
يك نفر يهودى از دور اين منظره را مىديد، نزديك آمد و به پيامبر(ص) عرض كرد: «شما با فرزندان خود به گونهاى رفتار مىكنيد كه در ميان ما چنين رفتارى نيست؟
پيامبر (ص) به او فرمود: «اگر شما به خدا و رسولش ايمان بياوريد، به كودكان مهر و محبت مىورزيد، همين منظره و گفتار موجب شد كه آن يهودى مسلمان گرديد). [9]
5- محبتها و مهربانىهاى ايثارگرانه حضرت زهرا(س) و حضرت على(ع) به محرومان، بينوايان، يتيمان، اسيران كه صدها مورد آن در روايات ما آمده، هر كدام درس مهم محبت و صميميتى است كه در سيره تابان آنها مىدرخشد. يكى از شعبههاى محبت - كه قبلاً خاطرنشان شد - روابط دوستانه و مهرانگيز همسران نسبت به همديگر است، حضرت زهرا(س) نسبت به همسر به قدرى پر محبت بود كه حضرت على(ع) مىفرمايد: «هرگونه اندوه و رنج و ناراحتىاى كه در بيرون خانه بر من وارد مىشد، با ديدار زهرا(س) همه آنها به شادى و آرامش تبديل مىگرديد».
با اين كه اين دو بزرگوار بيش از ده سال همسر همديگر بوده، و در سختترين شرايط و فضاسازىهاى دشمن و جنگها قرار داشتند، در عين حال، حضرت على(ع) مىفرمايد: «فواللّهِ ما اَغْضَبْتُها، و لا اَكْرَهْتُها عَلى امْرٍ حَتّى قَبَضَها اللّهُ عَزَّوجلَّ، وَ لا اَغْضَبَتْنى وَ لا غَضَبَتْ لي اَمْراً؛ سوگند به خدا! من هيچ گاه زهرا (س) را از آغاز تا آخرين لحظه عمرش خشمگين و ناخشنود نكردم، او نيز هيچ گاه موجب خشم و ناخشنودى من نشد). [10]
روشن است كه چنين صميميت و همدلى و صفايى جز در پرتو مهر و محبت به دست نمىآيد. حضرت على(ع) در امور خانه، فاطمه(س) را كمك
مىكرد، هيزم و آب به خانه مىآورد و خانه را جاروب مىكرد. پيوند مقدس همسرى آنها به گونهاى بود كه روح تعاون و صميميت در آن حاكم بود و در واقع يك روح در دو پيكر بودند. اصولاً در زندگى آنها دوئيّت معنا نداشت. [11]
درباره فرزند دارى و رابطه والدين با فرزند نيز آنچه در زندگى آنها اساس و محور كار بود، محبت و مهربانى بود، آنها با فرزندانشان دوست و رفيق صميمى بودند و به شخصيت آنها بها مىدادند. به نيازهاى جسمى و روحى آنها توجه عميق داشتند و هرگز به روحيه لطيف آنها ضربه نزدند، عدالت و احسان نسبت به آنها را به طور كامل رعايت مىنمودند، و برخورد صادقانه و پرصفايى با آنها داشتند كه چاشنى همه اين امور، مهر و محبّت بود.
6- ماجراى معروف آموزش وضو به پيرمرد توسط حسن و حسين(ع) كه در آن هنگام كودك بودند، نيز بيانگر اوج ادب و محبت آنها است. آنها ديدند پيرمرد وضوى ناقص گرفت، براى اين كه مبادا به او اهانت شود و يا تحقير گردد، با كمال محبت به او رو كرده و گفتند: «اى شيخ! ما وضو مىسازيم، ببين كدام يك از ما بهتر وضو مىگيرد!»
پيرمرد به تماشاى آنها پرداخت، آنها هر دو وضوى كامل گرفتند، پيرمرد به ناقص بودن وضوى خودش پى برد، به آنها گفت: «هر دو وضوى نيك ساختيد، و وضوى من نادان ناقص بود، اكنون وضوى كامل را از شما آموختم، شما به خاطر علاقهاى كه به امت جدتان داريد، وضوى صحيح را به من ياد داديد، سپاس گزارم). [12]
7- روزى امام حسن مجتبى(
ع) كودكى را ديد كه نان خشكى در دست داشت، لقمهاى از آن را مىخورد و لقمه ديگر را به سگى كه در آن جا بود مىداد. البته آن كودك فرزند يك برده بود، امام حسن(ع) از او پرسيد: چرا چنين مىكنى؟
عرض كرد: «من از خدا شرم كردم كه غذا بخورم، و حيوانى گرسنه به من نگاه كند، و من به او غذا ندهم».
امام حسن(ع) از روش و پاسخ زيباى او خوشحال شد، دستور داد لباس و غذاى فراوانى به آن كودك دادند، آن گاه با مهر و محبت سرشارى، آن كودك را از اربابش خريد و آزاد نمود. [13]
8- هنگامى كه در ماجراى كربلا، امام حسين(ع) از مدينه به سوى مكه عازم شد، يكى از ساكنان مدينه به نام عبداللهبن مطيع، در مدينه براى خود چاه آبى حفر كرده بود تا با افراد خانوادهاش از آب آن بهرهمند گردد، ولى آب آن اندك و شور بود، به محضر امام حسين(ع) آمد و عرض كرد: «فدايت گردم! اين چاه را كندهايم و امروز به آب رسيده، ولى آبش اندك و شور است».
امام حسين(ع) با مهر و عاطفهاى سرشار از محبّت كنار چاه آمد، و اندكى از آب آن را نوشيد و سپس مقدارى از آب را به دهان ريخت و مضمضه كرد، و آن گاه آن را در درون چاه ريخت، اين كار باعث شد كه آب آن چاه، هم شيرين شد و هم زياد گرديد. [14]
9- روزى امام حسين (ع) از راهى عبور مىكرد، چند نفر فقير را ديد كه پلاسى روى خاك افكندهاند، و تكههاى خشك نان در دست دارند و مىخورند، وقتى امام را ديدند، او را به جمع خود براى خوردن نان دعوت نمودند. امام با كمال محبت نزد آنها رفت و كنار آنها نشست، از نان خشك آنها خورد و اين آيه را خواند: «انّهُ لايُحِبُّ المستكبرين؛ خداوند متكبّران را دوست ندارد). [15] سپس با نگاهى مهرانگيز به آنها فرمود: «من دعوت شما را پذيرفتم، اكنون نوبت شما است كه دعوت مرا براى ناهار بپذيريد». آنها دعوت امام را پذيرفتند و همراه آن حضرت به خانه آمدند، امام حسين(ع) به خدمت كار خانه فرمود: آنچه از غذا در خانه هست براى مهمانان بياور، او غذا آورد، و امام از آنها پذيرايى خوبى كرد. [16]
10- ابوعبيده مىگويد: در سفرى سوار بر يك شتر با امام باقر(ع) هم سفر بودم، من در يك طرف ك
جاوه و آن حضرت در طرف ديگر آن بود. هنگ
ام سوار شدن، نخست من سوار مىشدم، بعد او سوار مىشد، وقتى هر دو در جاى خود قرار مىگرفتيم، آن حضرت به من سلام مىكرد و مانند مردى كه دوست خود را تازه ديده است مصافحه مىنمود و احوال پرسى مىكرد و هنگام پياده شدن، آن حضرت زودتر از من پياده مىشد. وقتى در زمين قرار مىگرفتيم، آن حضرت به من سلام مىكرد، و باز مانند كسى كه بعد از مدتها دوستش را تازه ديده به گرمى مصافحه مىكرد و احوال پرسى مىنمود. به آن بزرگوار عرض كردم: شما به گونهاى رفتار مىكنيد كه هيچ كس آن گونه رفتار نمىكند!
در پاسخ فرمود: «آيا نمىدانى كه پاداش دست دادن به هم چقدر فراوان است؟ مؤمنان وقتى كه به همديگر مىرسند و با هم مصافحه مىكنند، آن چنان گناهانشان مىريزد كه برگ درختان (در پاييز) مىريزد، خداوند به آنها به نظر رحمت مىنگرد، تا از همديگر جدا گردند). [17]
به راستى كه پيرو اين امامان برگزيده الهى هستيم، آيا نبايد به آنها اقتدا كرد و نسبت به همديگر با كمال صميميت و مهربانى رفتار كنيم؟
11- محمد بن سهل قمى مىگويد: در سفر مكه به مدينه رفتم، در آن جا به محضر امام جواد(ع) رسيدم، خواستم لباسى را از آن بزرگوار به عنوان بركت زندگى بگيرم، فرصتى به دست نيامد، با حضرت خداحافظى نموده و از خانهاش بيرون آمدم، تصميم گرفتم در اين مورد نامهاى برايش بنويسم و تقاضاى لباس كنم. نامه را نوشتم و به مسجد رفتم و پس از انجام دو ركعت نماز و استخاره به قلبم آمد كه نامه را نفرستم، از اين رو نامه را پاره كردم و همراه كاروان از مدينه به سوى وطن حركت نموديم، فاصله زيادى از مدينه دور شده بوديم، ناگاه شخصى نزد من آمد و دستمالى در دستش بود كه آن لباس مورد آرزوى من در درون آن قرار داشت. از افراد مىپرسيد: محمدبن سهل قمى كيست؟ تا اين كه مرا پيدا كرد و آن دستمال را به من داد و گفت: «مولايم (امام جواد) اين لباس را براى شما فرستاه است». نگاه كردم ديدم دو لباس مرغوب و نرم است.
او نيز آن لباسها را گرفت و تا آخر عمر نزد او بود، وقتى كه از دنيا رفت، پسرش احمد با همان دو لباس، پيكر او را كفن نمود. [18]
12- روزى امام كاظم(ع) در كنار مردى ژوليده و غبارآلود مىگذشت، به او سلام كرد و با مهربانى ويژهاى در نزد او نشست و مدتى طولانى با او به گفت و گو پرداخت، آنگاه با محبت سرشارى به او فرمود: «براى خدمت گذارى حاضرم، هر كارى دارى بگو انجام دهم».
شخصى با ديدن اين منظره، شگفت زده شد و به امام عرض كرد: « عجبا! شما در كنار اين مرد (ژوليده و خاك آلود و كوخنشين) آمدهاى و همنشين او شدهاى، و اكنون هم به او اعلام مىكنى كه آماده خدمت گذارى هستى؟ با اين كه به او سزاوار است كه تو را خدمت كند؟»
امام كاظم(ع) در پاسخ فرمود: «اين شخص بندهاى از بندگان خدا براساس كتاب خدا (قرآن) است، و برادر دينى من، و همسايه من در شهرهاى خدا است، پدر من و او (حضرت آدم«ع)» يكى است، و او بهترين پدران است و بالاترين دين، دين اسلام است كه ما را به همكارى دعوت كرده است. شايد روزگار دگرگون شود و ما دست نياز به سوى او دراز كنيم، و خدا ما را پس از فخر بر او، در برابرش كوچك نمايد». سپس امام كاظم(ع) شعرى خواند كه معنايش اين است: «با كسى كه در ظاهر، تناسبى براى ارتباط با ما ندارد، رابطه برقرار مىسازيم، از ترس اين كه مبادا بدون دوست گرديم). [19]
براى روشنتر شدن اين مطلب مهم، توجه شما را به يك فراز جالب از زندگى امام خمينى(قدس سرّه) كه در مصاحبه خانم مرضيه حديدچى، معروف به خانم دبّاغ آمده، جلب مىكنم:
«به ياد دارم يكى از بچههاى (سه چهار ساله) مرحوم آقاى اشراقى (كه نوه امام بود) يك روز به راهرو خانه امام در جماران آمد و يك لنگه كفش برداشت و گفت كه مىخواهد امام را بزند، من دنبالش دويدم تا لنگه كفش را بگيرم، ولى او در را باز كرد، و به داخل اتاق رفت، تا رفتم او را بگيرم، حضرت امام خمينى قدس سرّه دستشان را بلند كردند و به من فهماندند كه كارى نداشته باشم. بچه سه - چهار بار با كفش به حضرت امام زد، بعد امام او را بغل كردند و بوسيدند و فرمودند:
«بابا جون اگر من به شما مىگويم كه به اين كاغذها دست نزنى، به اين خاطر است كه اينها مال مردم است و من بايد آنها را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند، پيش خدا مسئولم».
يعنى امام بدون اين كه حالت خاصّى در چهرهشان پيدا شود، خيلى راحت با آن بچه برخورد كردند، سرانجام بچه لنگه كفش را همان جا گذاشت، و از اتاق بيرون رفت. مىخواهم بگويم امام ظرافتهاى تربيتى و خانوادگى پرمحبت خاصّى داشتند.
ولى بعضى در عين آن كه در لباس اسلام مىدرخشند رعايت نمىكنند، مثلاً در زمان جنگ همسر يك فرمانده تعريف مىكرد كه يك روز صبح شوهرش بيرون مىرود تا براى بچه بيمارشان شير بگيرد، ولى ساعت 12 شب به منزل برمىگردد.
اين برخورد صحيح نيست، و نشانه بىتوجهى و بىمهرى به مسائل خانواده است، در صورتى كه امام قدّس سرّه چنين نبودند). [20]
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 835
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1